- کار گرفتن
- کار گرفتن کسی را. بکاری نصب کردن بکار گماشتن
معنی کار گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کنایه از به وصال کسی رسیدن و با او هم آغوشی کردن
کرایه کردن: (بصواب آن نزدیکتر که مزدور چند حاضر م آرم و ستور بسیار کرا گیرم. ) (کلیله. مصحح مینوی)
گوشه گرفتن
محبوب معشوق، دوست رفیق. یا یار غار. ابوبکرکه درغار ثور همراه رسول خدا بود، مجازا رفیق یک رنگ وموافق ، کمک کار ناصر معین. یا به یار داشتن، کمک گرفتن: هیچکس را تو استوار مدار کار خود کمن کسی بیار مدار. (سنائی) یا یار گرفتن، در بازی یک یا چند تن از بازی کنان رابرای کمک خودبرگزیدن، همراه: مرا حیایی مناع است و نازک طبعی باآن یاراست، دارندگی هوشیار دارای هوش
کار کردن بعمل پرداختن کار رفته. یا کار رفتن زن بد (روسبی)، پرداختن او بعمل بد، انجام شدن کاری اجرا شدن عملی. یا کار رفتن از کسی یا چیزی. انجام شدن کار بدست او یا توسط آن: (کار از تو میرود مددی ای دلیل راه، کانصاف میدهیم وز راه اوفتاده ایم) (حافظ 2151)
تاثیر پذیرفتن
ازاله بکارت کردندوشیزگی دختر را ربودن و دخول کردن در وی
پا گرفتن
آزار گرفتن از کسی. از او رنجیده و دلتنگ شدن خشمگین شدن نسبت باو
روانه شدن، رونده
عیب گرفتن طعنه زدن
هماهنگ شدن
گرفتن و نوشیدن پیاله شراب، میخواره شدن باده پرست گردیدن
یادبود برای مرده گرفتن
زندگانی یافتن، قوت یافتن پس از ضعف و بیماری قوت شدن پس از سستی، جنبان شدن پس از افسردگی: (مار افسرده در آفتاب جان گرفت)، جان ستدن چنانکه عزرائیل از آدمی، کشتن قتل. یا جان گرفتن خاطرات کسی. بیاد او آمدن آنها
منزل کردن، جایگزین شدن
عبرت گرفتن
آسان گرفتن کاری را، بی اهمیت دانستن بی اعتبار تلقی کردن
فرا گرفتن: (ردن ردنا پراگرفت) (منتهی الاب)
اعراض کردن، منحرف شدن
آمار گرفتن، حساب کردن، بر شمردن
آموختن، فراگرفتن کاری، از بر کردن
عمل فرو بردن دندان در چیزی، دندان گرفتن، گاز زدن
کناره جستن، کناره کردن، کنایه از از مردم دوری کردن، گوشه نشین شدن
پس گرفتن، واپس گرفتن، چیزی از کسی گرفتن، چیزی به چنگ آوردن
استوار و محکم شدن
ساکن شدن، جا گرفتن
آرام گرفتن، ثابت گشتن
ساکن شدن، جا گرفتن
آرام گرفتن، ثابت گشتن
یاد گرفتن، آموختن، گرفتن، تصرف کردن
برداشتن، احاطه کردن
برداشتن، احاطه کردن
با تردستی طاسها را طوری انداختن که خالهای مورد نظر بیاید گرفته زدن کعبتین
پر کردن غبار فضایی را، تیره شدن چشم بیماری در چشم پدید آمدن
پیشگویی کردن کندایی پیش بینی کردن حوادث در وقایع گذشته و آینده کسی فال زدن تفال کردن